.سالها بعد ...
یاد تو از خاطرم خواهدگذشت!
و نخواهم دانست کجایی!
و نخواهی دانست کجایم!
امـــا ...
آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را در برخواهد گرفت
و احساس خواهی کرد اندکی خوشحال تر
و اندکی خوشبخت تری
و هرگز نخواهی دانست چرا...

بنفشه 1391/09/07 ساعت 03:13 ب.ظ

.خدایـــــا...
یادته یه روز ابری بغض کرده بودم اما اشک نمیریختم...
فریاد زدم گفتم خدا فکرش داره دیونم می کنه اما اون بی خیاله...
گفتم داره میره خدا جونم...
ولی بازم سکوت جوابت بود خدا...
اما بارون اومد جرم اشک های نریخته منو کشید...
خدایا خودمونیم ها تنهایی هم حس غریبی داره

[ بدون نام ] 1391/09/07 ساعت 03:13 ب.ظ

هــرچه داشتــم بــرایت رو کـردم ..

اما ..

تــو اسیــرنـشدی ..

سیــرشـدی .. .

montazer va aseman 1391/09/07 ساعت 09:27 ب.ظ http://montazer65.blogsky.com

سلام دوست خوبم...زیبا نوشتی...خیلی
ممنون که به کلبه ما سر زدی...بازم پیش ما بیا...ما هم بهت سر میزنیم

ارومه جون 1391/09/08 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.royayekhiss.blogsky.com

سلام
انسانیت دیگر از یاد انسانها رفته
وبلاگت عالیه
به اسمت لینگ میکنم شما هم به اسم رویای خیس لینکم کنید

مریم 1391/09/11 ساعت 11:02 ق.ظ http://bardsirimaryam1372.blogfa.com

چه کس می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟پیله ات را بگشا ....تو به اندازه یک پروانه زیبایی...

خوشحال میشم به منم سر بزنی مهرنوش جان