هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
با سلام
چنانچه می خواهید در دنیای اینترنت بهتر و بیشتر دیده شوید فقط این کار را به ما بسپارید/
با ما شمارشگر بازدید سایت خود را منفجر کنید/
ما کاری می کنیم تا به طور چشمگیری بازدید از وبلاگ و وب سایت شما افزایش پیدا کند
100 هزار بازدید در طول یک هفته
200 هزار بازدید در طول 10 روز
700 هزار بازدید در طول یک ماه
http://bazbinafza.blogsky.com
http://bazbinafza.rozblog.com
فروش آرشیو کامل فیلم های جکی چان در :
http://jakifilms.mihanblog.com
بهترین فیلم های کمدی-رزمی در دنیا
هر DVD فقط 2000 تومان
------ارسال شده توسط اسپمر اتوماتیک نیوکامنت------
www.newcom.loxblog.ir
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه کوه
باید این قافله را "آه" به پایان ببرد
شعر بسیار زیبایی بود
معنیش که میکردم خیلی لذت بخش بود
در واقع شاعر ، قدرت عشق رو به قلم می آورد. و در پایان آهی که میکشید خیلی حرف ها در پشتش بود!
نمیدونم ؟ شاید در انتها میخواست بگه:
حیف اون کسی که عاشق بشه و همه چیزش رو از دست بده و بعد اونی در مقابل ادعای عاشق بودن داره ، به دروغ این حرف رو بزنه.
مثل سگی که بالاترین ویژگیش اینه که نگهبان باشه ولی به خاطر یه گرگ این خاصیت خودش رو از دست بده. و از طرفی یه گرگ هیچوقت عشق سگ رو نمیخواد و در واقع با این کارش فقط میخواد به گوسفندها برسه.
از تک تک پست هاتون ممنونم .